زمستان ناله های اتشین داشت
فراز هر مناره بانگ دین داشت
کسی در کوچه ها فریاد می زد
سخن از ظلم واز بیداد می زد
خیابانها پر از گلبانگ تکبیر
وبغض اتشین در حال تکثیر
هزاران چشم بیدار و سحر خیز
هزاران شعله اتش بر انگیز
هزاران مرغ بال وپر شکسته
هزاران داغ بر دلها نشسته
گواه ظلمتی دیرینه بودند
عزادار گل وایینه بودند
درختان چوبه های دار بودند
تمام لحظه ها تب دار بودند
گلوله دود وباروت وخیابان
فشنگ و قامتی افتاده بی جان
وطن گریان چو یعقوب پیامبر
برای دیدن یوسف مکرر
کسی امد که مثل اسمان بود
اهورایی ترین مرد جهان بود
کسی امد که اقیانوس عشقش
تلاتم افرین مرد جهان بود
کسی امد که بوی عنبرینش
شمیم دلنواز عاشقان بود
کسی امد که در دستش تبر داشت
برای بت شکستن پر توان بود
دلش اکنده از انوار ایمان
منورتر زنور کهکشان بود
نگاهش پر زاحساس و عطوفت
همانن رسولان مهربان بود
کسی امد که در باغ ستایش
تمتم لاله ها را باغبان بود
شعر از علی اصغر سلیمانی
نظرات شما عزیزان: